پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

اولین سوپ

امروز برای اولین بار با مامانی برات سوپ پختیم ..... همه میگفتن انقدر ناراحت وزن پرنیا نباش ... به غذا خوردن که بیفته خوب میشه.... من هم با کلی ذوق منتظر این لحظه بودم .... ولی افسوووووووووس که سوپ رو دوست نداشتی و مامانی یه کم شیرینش کرد تا یه کم خوردی.... با کمک سرنگ تا آخرش رو بهت دادیم ...
26 فروردين 1396

5 ماهگی

دلبندم  5  ماهگیت 5 فروردین بود که ما رباط بودیم... عکست رو میذارم برات...  این هم تولد بابایی و بهار 6 فروردین ...
11 فروردين 1396

عید نوروز

دخترک نازنینم ٬ امسال اولین نوروزی بود که تو کنارمون بودی و خانواده ما سه نفره شده بود .... ولی موقع سال تحویل بابا مجبور شد بره بیمارستان پیش عمو محمد که داشت شیمی درمانی می شد و من و شما قم بودیم... سال تحویل باباجون و دایی رفتن حرم و من و شما و مامانی و مامان جون خونه بودیم... موقع سال تحویل کلی گریه کردم .. چون دوست داشتم اولین عید رو همگی کنار هم باشیم .... دوم عید میخواستیم بریم رودهن خونه خاله احترام و بابا رو سر راه سوار کردیم.... دو روز اونجا موندیم و بعدش رفتیم رباط.... بابا قبلاَ عیدی بچه ها رو داده بود و اصلا این عید مثل عیدهای قبل نبود ... تا دوازدهم اونجا موندیم و فقط خونه خاله منظر و عمه لیلا و دایی رفتیم... دوازدهم...
5 فروردين 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد